فرهنگ موضوعات قرآنی رضوان



عبارت "لانفرق بین احد منهم‌; ما در میان آنها فرق نمی‌گذاریم‌" در آیة شریف مورد اشاره در پرسش‌، برابری درجه و مقام پیامبران ارتباطی ندارد; بلکه در این آیه‌، خداوند به پیامبر و مسلمانان دستور می‌دهد که افزون بر ایمان به آنچه بر پیغمبر اسلام نازل شده است‌، نسبت به همةآیات و تعلیمات فرو فرستاده شده بر انبیأ پیشین نیز ابراز عقیده کرده و بگویند: "ما از نظر حقانیت و ارتباط به پروردگار، هیچ گونه تفاوتی در میان آنها قایل نیستیم‌، بلکه همه را به رسمیت می‌شناسیم‌. زیرا همه آنان‌، رهبران الهی بوده‌، و همگی برای هدایت مردم مبعوث شده‌اند."(تفسیر نمونه‌، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران‌، ج 2، ص 493، دار الکتب الاسلامیه‌.) 2. در برخی از آیات قرآن‌،به برتری بعضی از پیامبران بر بعضی دیگری تصریح شده است‌. به عنوان نمونه در آیة شریف زیر می‌خوانیم‌: " تِلْکَ الرُّسُل‌ُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُم‌ْ عَلَی‌َ بَعْض‌ٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّم‌َ اللَّه‌ُ وَرَفَع‌َ بَعْضَهُم‌ْ دَرَجَـَت‌ٍ وَءَاتَیْنَا عِیسَی ابْن‌َ مَرْیَم‌َ الْبَیِّنَـَت‌ِ وَأَیَّدْنَـَه‌ُ بِرُوح‌ِ الْقُدُس‌ِ ;(بقره‌،253) بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم‌; برخی از آن‌ها، خدا با او سخن گفت‌، و بعضی را درجاتی برتر داد و به عیسی ابن مریم نشانه‌های روشن دادیم‌، و او را با روح القدس تأیید نمودیم‌." دلیل این نابرابری نیز، تفاوت در مأموریتشان بوده است‌.(همان‌، ص 4) 3. برخی از آیة شریف "وَجِئْنَا بِکَ عَلَی‌َ هَـََّؤُلاَ َّءِ شَهِیدًا ;(نسأ،41) در قیامت هر پیامبری گواه امت خویش است‌، و تو گواه همة پیامبران‌، استفاده کرده‌اند که پیامبر اسلام‌، از همه پیامبران دیگر برتر است‌.دلیل این برتری را نیز، برتری آئین او عنوان کرده‌اند.(المیزان‌، علامه طباطبایی‌;، ج 2، ص 310، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات‌.) 4. این گونه تفاوت‌ها در درجات پیامبران‌، به هیچ‌روی به معنای وجوه تبعیض و نابرابری میان آنان نیست‌. دلیل این ادعا، همان آیه مورد استناد در پرسش و آیات مشابه دیگر از جمله آیه‌های 152 ـ 150 سورة مبارک نسأ است که در آن‌ها، به فرق گذارندگان میان پیامبران کفر اطلاق شده است‌.


خاتم‌الانبیا
خاتَم‌الانبیاء یا خاتَم النبیین یا خاتم‌الرسل از لقب‌های محمد صلی الله علیه و آله و سلم ،  پیامبر اسلام است. این اصطلاح در آیهٔ ۴۰ سورهٔ احزاب آمده: ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شیء علیما».

خاتم در زبان عربی به معنای مُهر، انگشتری و پایان» است و این واژه هم به معنی واپسین پیامبران» .
منبع

فؤاد افرام‌البستانی، فرهنگ جدید عربی - فارسی؛ ترجمهٔ منجدالطلاب، محمد بندرریگی، پانزدهم، ۱۳۷۷، تهران: انتشارات اسلامی، شابک ‎۹۶۴-۶۰۱۹-۰۷-۲، ص


 فرق بین مسلمان و مومن چیست؟

 در اصطلاح، ایمان عبارت است از:  اعتقاد قلبی، اقرار زبانی و عمل کردن اعضاء به ارکان دین و قبول شریعت.  امیرالمؤمنین علیه‌السلام در تبیین ایمان می‌فرماید: الْإِیمَان ُتَصْدِیق ٌبِالْجَنَان ِو َإِقْرَار ٌبِاللِّسَان ِو َعَمَل ٌبِالْأَرْکَان‏؛ (1) ایمان تصدیق به قلب و اظهار و اعتراف به زبان و عمل به جوارح و اعضاست.  در سوره حجرات آیه 14 می‌‏خوانیم: قالَتِ الْأَعْراب ُآمَنَّا قُل ْلَمْ تُؤْمِنُوا و َلکِن ْقُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمان ُفِی قُلُوبِکُمْ .».  (اعراب بادیه‏ نشین گفتند: ایمان آورده‏‌ایم، به آنها بگو: شما ایمان نیاورده‏‌اید، بگوئید اسلام آورده‏‌ایم، ولی هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است).  در اینجا این سؤال مطرح می‏‌شود که تفاوت اسلام و ایمان چیست؟  طبق این آیه تفاوت اسلام» و ایمان»، در این است که اسلام» شکل ظاهری قانونی دارد، و هرکس شهادتین را بر زبان جاری کند، در سلک مسلمانان وارد می‏‌شود، و احکام اسلام بر او جاری می‏‌گردد.  ولی ایمان یک امر واقعی و باطنی است و جایگاه آن قلب آدمی است، نه زبان و ظاهر او.  مسلمان در صورتی مؤمن است که در باطن نیز مطیع باشد، و اگر تنها به زبان اظهار طاعت کرد مسلمان است نه مؤمن، لازمه ایمان اقرار قلبی با فروتنی و تقرب آگاهانه است.  اسلام» ممکن است انگیزه‏‌های مختلفی داشته باشد، حتی انگیزه‏‌های مادی و منافع شخصی، ولی ایمان» حتما ً از انگیزه‏‌های معنوی، از علم و آگاهی، سرچشمه می‏‌گیرد و همان است که میوه حیات‏بخش تقوی بر شاخسارش ظاهر می‏‌شود.  این همان چیزی است که در عبارت گویائی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است: الاسلام علانیة، و الایمان فی القلب؛ (2) اسلام امر آشکاری است، ولی جای ایمان دل است».  و در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می‏‌خوانیم: الاسلام یحقن به‌الدم و تؤدی به‌الامانة، و تستحل به‌ الفروج، و الثواب علی الایمان؛ (3) با اسلام خون انسان محفوظ و ادای امانت او لازم و ازدواج با او حلال می‏‌شود، ولی‌ ثواب بر ایمان است».  و نیز به همین دلیل است که در بعضی از روایات مفهوم اسلام» منحصر به اقرار لفظی شمرده شده، درحالی که ایمان اقرار توأم با عمل معرفی شده است الایمان اقرار و عمل، و الاسلام اقرار بلاعمل». (4)  همین معنی به تعبیر دیگری در بحث اسلام و ایمان» آمده است، فضیل بن یسار» می‏‌گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم فرمود: ان الایمان یشارک الاسلام، و لا یشارکه الاسلام، ان الایمان ما وقر فی القلوب، والاسلام ما علیه المناکح و المواریث و حقن الدماء؛ (5) ایمان با اسلام شریک است، اما اسلام با ایمان شریک نیست (و به تعبیر دیگر هر مؤمنی مسلمان است، ولی هر مسلمانی مؤمن نیست). ایمان» آن است که در دل ساکن شود، اما اسلام» چیزی است که قوانین نکاح و ارث و حفظ خون بر طبق آن جاری می‏‌شود».  ولی این تفاوت مفهومی در صورتی است که این دو واژه در برابر هم قرار گیرند، اما هرگاه جدا از هم ذکر شوند، ممکن است اسلام بر همان چیزی اطلاق شود که ایمان بر آن اطلاق می‌ شود، یعنی هر دو واژه در یک معنی استعمال گردد. (6) 

پی نوشت‌ها: 

1. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج66، ص74، اسلامیه‏، تهران‏، مکرر 

2. همان،ج65، ص239 

3. شیخ کلینی، اصول کافی، ج2، ص24، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365ش

4. همان 

5. همان، ج2، ص26 

6. مکارم شیرازی ناصر، تفسیرنمونه، ج‏22، ص210، دارالکتب الإسلامیة، تهران، 1374 ش»


" حم عسق" این پنج حرف از حروف مقطعه است که در اوائل چند سوره از سوره‏هاى قرآنى آمده، و این از مختصات قرآن کریم است و در هیچ کتاب آسمانى دیگر دیده نمى‏شود.
مفسرین- قدماء و متاخرین- در تفسیر آنها اختلاف کرده ‏اند، و صاحب مجمع البیان، مرحوم طبرسى در تفسیر خود یازده قول از آنها در معناى آن نقل کرده.
1- این حروف از متشابهات قرآن است که خداى سبحان علم به آن را به خود اختصاص داده، و در ذیل آیه هفتم از سوره آل عمران فرموده:" تاویل متشابهات را جز خدا کسى نمى‏داند".
2- هر یک از این حروف مقطعه نام سوره‏اى است که در آغازش قرار دارد.
3- این حروف اسمایى هستند براى مجموع قرآن.
4- مراد از این حروف این است که بر اسماء خداى تعالى دلالت کنند. پس معناى‏
" الم"" أنا اللَّه اعلم"، و معناى" المر"" أنا اللَّه اعلم و أرى"، و معناى" المص"" انا اللَّه اعلم و افضل" مى‏باشد. و در حروف" کهیعص" کاف از" کافى" و هاء از" هادى" و یاء از" حکیم" و عین از" علیم" و صاد از" صادق" گرفته شده- این مطلب از ابن عباس روایت شده است.
و حروفى که از اسماء خدا گرفته شده طرز گرفته شدنش مختلف است، بعضى از حروف از اول نام خدا گرفته شده- مانند کاف که از" کافى" است- و بعضى از وسط گرفته شده- مانند یاء که از" حکیم" است- و بعضى از آخر گرفته شده- مانند میم که از" اعلم" گرفته شده.
5- این حروف اسمایى از خداست اما مقطعه و بریده که اگر از مردم کسى بتواند آنها را آن طور که باید ترکیب کند به اسم اعظم خدا دست یافته، همانطور که از ترکیب" الر" و" حم" و" ن"" الرَّحْمنُ" درست مى‏شود، و همچنین سایر حروف. چیزى که هست ما انسانها قادر بر ترکیب آن نیستیم. این معنا از سعید بن جبیر روایت شده.
6- این حروف سوگندهایى است که خداى تعالى خورده، و مثل اینکه خداوند به این حرف سوگند مى‏خورد بر اینکه قرآن کلام او است. و اصولا حروف الفباء داراى شرافتى هستند، چون با همین حروف است که کتب آسمانى و اسماء حسناى خدا و صفات علیاى او، و ریشه لغت‏هاى امت‏هاى مختلف درست مى‏شود.
7- این حروف اشاراتى است به نعمت‏هاى خدا و بلاهاى او و مدت زندگى اقوام و عمر و اجلشان.
8- مراد از این حروف این است که اشاره کند به اینکه امت اسلام تا آخر دهر باقى مى‏ماند و منقرض نمى‏شود، حساب جمل هم که نوعى محاسبه است بر این معنا دلالت دارد.
9- مراد از این حروف همان حروف الفباء است، چیزى که هست با ذکر نام بعضى از آنها از ذکر بقیه بى نیاز بوده، در حقیقت خواسته است بفرماید: این قرآن از الفباء ترکیب شده.
10- این حروف به منظور ساکت کردن کفار در ابتداى سوره‏هاى قرار گرفته چون مشرکین به یکدیگر سفارش مى‏کردند" مبادا به قرآن گوش دهید، و هر جا کسى قرآن مى‏خواند سر و صدا بلند کنید تا صوت قرآن در بین صوتهاى نامربوط گم شود" قرآن این جریان را در آیه" لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ ." 1» حکایت فرموده. و گاهى مى‏شد که در
هنگام شنیدن صوت قرآن سوت مى‏زدند، و بسا مى‏شد کف مى‏زدند، و بسا مى‏شد صداهاى دسته جمعى در مى‏آوردند تا رسول خدا را در خواندن آن دچار اشتباه سازند، لذا خداى تعالى در آغاز بعضى از سوره‏هاى قرآن این حروف را نازل کرد تا آن رجاله‏ها را ساکت کند، چون وقتى این حروف را مى‏شنیدند به نظرشان عجیب و غریب مى‏آمد و به آن گوش فرا داده در باره‏اش فکر مى‏کردند، و همین اشتغالشان به آن حروف از جار و جنجال بازشان مى‏داشت، و در نتیجه صداى قرآن به گوششان مى‏رسید.
11- این حروف از قبیل شمردن حروف الفباء است مى‏خواهد بفهماند که این قرآنى که تمامى شما مردم عرب را از آوردن مثلش عاجز کرده از جنس همین حروفى است که مدام با آن محاوره و گفتگو مى‏کنید و در خطبه‏ها و کلمات خود به کار مى‏بندید، باید از اینکه نمى‏توانید مثل آن را بیاورید، بفهمید که این کلام از ناحیه خداى تعالى است، و اگر در چند جا و چند سوره این حروف تکرار شده، براى این بوده که همه جا محکمى برهان را به رخ کفار بکشد. این تفسیر از قطرب روایت شده، و ابو مسلم اصفهانى هم همین وجه را اختیار کرده، و بعضى از مفسرین قرون أخیر نیز بدان تمایل کرده‏اند 1».
این بود آن یازده وجهى که مرحوم طبرسى از مفسرین نقل کرده، و در بین این اقوال وجوه دیگر هم مى‏توان قرار داد، مثلا از ابن عباس نقل شده که در خصوص" الم" گفته است" الف" اشاره است به نام" اللَّه" و" لام" به" جبرئیل" و" میم" به" محمد" (ص). و نیز از بعضى دیگر نقل شده که گفته‏اند: حروف مقطعه در اوائل هر سوره‏اى که با آن آغاز شده اشاره است به آن غرضى که در سوره بیان شده، مثل اینکه مى‏گویند حرف" نون" در سوره" ن" اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر راجع به نصرت موعود به رسول خدا (ص) صحبت شده. و حرف" قاف" در سوره" ق" اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر در باره قرآن، و یا قهر الهى سخن رفته. و بعضى دیگر هم گفته‏اند این حروف صرفا براى هشدار دادن است.
 [حق مطلب در باره حروف مقطعه‏]
اما حق مطلب این است که هیچ یک از این وجوه آدمى را قانع نمى‏سازد.
اما قول اول که ما در بحث پیرامون محکم و متشابه قرآن در اوائل جلد سوم این کتاب گفتیم که یکى از اقوال در معناى متشابه همین قول اول است، و در آنجا گفتیم محکم بودن و متشابه بودن از صفات آیاتى است که الفاظش بر معنایش دلالت دارد، (چیزى که هست از آنجایى که معانى آن الفاظ با عقاید مسلمه سازش ندارد، مى‏گوییم این آیه متشابه است)، و باز در آنجا گفتیم که تاویل از قبیل معنا کردن لفظ نیست، بلکه تاویل‏ها عبارتند از حقایق واقعى که مضامین بیانات قرآنى از آن حقایق سرچشمه گرفته- چه محکماتش و چه متشابهاتش- و بنا بر این نه حروف مقطعه قرآن از متشابهات مى‏تواند باشد و نه معانى آنها از باب تاویل.
و اما ده قول دیگر که اصلا نمى‏توان تفسیرش نامید، بلکه تصویرهایى است که از حد احتمال ننموده، و هیچ دلیلى که بر یکى از آنها دلالت کند در دست نیست.
بله در بعضى از روایات که به رسول خدا (ص) و ائمه اهل بیت (ع) نسبت داده شده مؤیداتى براى قول چهارم و هفتم و هشتم و دهم دیده مى‏شود که- ان شاء اللَّه- در بحث روایتى آینده نقل آن و بحث در پیرامونش خواهد آمد.
نکته‏اى که در اینجا نباید از آن غافل بود این است که این حروف در چند سوره تکرار شده، یعنى در بیست و نه سوره حروف مقطعه آمده که بعضى با یک حرف افتتاح شده، مانند سوره" ص" و" ق" و" ن". و بعضى دیگر با دو حرف چون" طه" و" طس"، و" یس" و" حم" و بعضى دیگر با سه حرف چون" الم" و" الر" و" طسم" و بعضى دیگر با چهار حرف چون" المص" و" المر" و بعضى با پنج حرف چون سوره" کهیعص" و" حمعسق".
از سوى دیگر این حروف هم با یکدیگر تفاوتى دارند، و آن این است که بعضى از آنها تنها در یک جا آمده، مانند" ن" و بعضى دیگر در آغاز چند سوره آمده، مانند" الم"، و" الر" و" طس" و" حم".
با در نظر گرفتن این دو نکته اگر کمى در سوره‏هایى که حروف مقطعه سرآغاز آنها یکى است- مانند" الم"،" المر"،" طس" و" حم"- دقت کنى، خواهى دید که آن سوره‏ها از نظر مضمون نیز بهم شباهت دارند و سیاقشان یکى است، به طورى که شباهت بین آنها در سایر سوره‏ها دیده نمى‏شود.
مؤکد این معنا شباهتى است که در آیات اول بیشتر این سوره‏ها مشاهده مى‏شود، مثلا در سوره‏هاى" حم" آیه اول آن یا عبارت" تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ" است، یا عبارتى دیگر که این معنا را مى‏رساند، و نظیر آن آیه‏هاى اول سوره‏هایى است که با" الر" افتتاح شده که فرموده: " تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ" و یا عبارتى در همین معنا و نیز نظیر این در سوره‏هایى که با" طس" شروع مى‏شود و یا سوره‏هایى که با" الم" آغاز گشته، که در بیشتر آنها نبودن ریب و شک در کتاب به میان آمده، و یا عبارتى که همین معنا را مى‏رساند.
با در نظر گرفتن این شباهتها ممکن است آدمى حدس بزند که بین این حروف و مضامین سوره‏اى که با این حروف آغاز شده ارتباط خاصى باشد، مؤید این حدس آن است که مى‏بینیم سوره اعراف که با" المص" آغاز شده، مطالبى را که در سوره‏هاى" الم" و سوره" صاد" هست در خود جمع کرده. و نیز مى‏بینیم سوره رعد که با حروف" المر" افتتاح شده، مطالب هر دو قسم سوره‏هاى" الم" و" المر" را دارد.
از اینجا استفاده مى‏شود که این حروف رموزى هستند بین خداى تعالى و پیامبرش که معناى آنها از ما پنهان است و فهم عادى ما راهى به درک آنها ندارد، مگر به همین مقدار که حدس بزنیم بین این حروف و مضامینى که در سوره‏هاى هر یک آمده ارتباط خاصى هست.
و چه بسا اگر اهل تحقیق در مشترکات این حروف دقت کنند، و مضامین سوره‏هایى را که بعضى از این حروف در ابتداى آنها آمده با یکدیگر مقایسه کنند، رموز بیشتر برایشان کشف شود.
و اى بسا که معناى آن روایتى هم که اهل سنت از على (ع) نقل کرده‏اند همین باشد، و آن روایت- بطورى که در مجمع البیان آمده- این است که آن جناب فرمود: " براى هر کتابى نقاط برجسته و چکیده‏اى است، و چکیده قرآن حروف الفباء است" 1».

 

 (1) سوره فصلت، آیه 26.

(1) مجمع البیان، ج 1، ص 32 و 33.

 ترجمه تفسیر المیزان، ج‏، ص: 6



 

 

آشنایى کامل مرحوم علامه با قرآن کریم نه تنها موجب شد که آیات و کلمات قرآن مجید را با ارجاع به یکدیگر حل کنند بلکه در تفسیر حروف‏ مقطّعه‏ نیز همین سیره حسنه را اعمال مى‏نمودند زیرا به کمک بررسى سوره‏هایى که داراى حروف‏ مقطعه‏ بسیط هستند مانند: الم» و ص» و بررسى سوره‏اى که داراى حروف‏ مقطعه‏ مرکب مى‏باشد مانند: المص» پى مى‏بردند که حرف مقطع رمزى است به محتواى سوره و اشاره سرّى به مضمون آن دارد و حتّى انس فراوان مرحوم استاد به قرآن کریم موجب شد که با تدبّر در متن سوره با قطع نظر از مسائل تاریخى اطمینان حاصل نماید که آن سوره در مکه نازل است یا در مدینه سپس شواهد نقلى آن را تأیید مى‏نمود. در اینجا بمنظور اختصار، از بررسى کامل روش تفسیرى مرحوم استاد صرف نظر مى‏ نمائیم و در پیرامون ویژگى ممتاز تفسیر المیزان که شناسایى آیات کلیدى قرآن به منظور تفسیر قرآن به قرآن است توضیح کوتاهى را تقدیم مى ‏داریم.

ترجمه تفسیر المیزان، مقدمه، ص: 25

(1) بحار ط بیروت ج 89 ص 95- 94.

(2) المیزان ج 5 ص 211 و ج 1 ص 61- 60.

(3) المیزان ج 1 ص 5.

(4) المیزان ج 1 ص 4.

------------------------------------------------------------------------------------

این بود گفتار سعید بن جبیر، و از اینجا مى‏فهمیم که ابن عباس و سعید بن جبیر نظرشان در باره رموز اول سوره‏ها این بوده که خداى تعالى خواسته است بفرماید:" قرآن از همین حروفى تشکیل شده که خود شما با آن سخن مى‏گویید، و اگر نمى‏پذیرید که کلام خدا است آیه‏اى مثل آن بیاورید. این یکى از وجوهى است که در معناى حروف‏ مقطعه‏ ذکر کرده‏اند و لیکن علاوه بر این که هیچ دلیلى بر این وجه نیست،

ترجمه تفسیر المیزان، ج‏3، ص: 51

------------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

 

 


فصل در مفاسد عجب است‏
بدان که عجب خودش بنفسه از مهلکات و موبقات است و ایمان و اعمال‏ انسان را به باد فنا مى‏دهد و فاسد مى‏کند. چنانچه راوى سؤال مى‏کند در این حدیث شریف از عجبى که فاسد مى‏کند عمل را. امام، علیه السلام، یک درجه آن را عجب در ایمان قرار داده است. و در حدیث سابق شنیدى که عجب از گناه شدیدتر است در درگاه حق تعالى، و از آن جهت مؤمن را مبتلاى به گناه مى‏فرماید تا ایمن شود از عجب. و رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، آن را یکى از مهلکات قرار داده [1]. و در امالى صدوق سند به امیر المؤمنین، علیه السلام، رساند که فرموده است: من دخله العجب هلک 1». یعنى کسى که راه یابد در او عجب، هلاک شود.» و صورت این سرور در برزخ و ما بعد الموت وحشت و هولناکى سخت است که هیچ وحشتى شبیه آن نیست. بسا باشد اشاره به آن باشد فرمایش رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله و سلم، در وصیتش به امیر المؤمنین، علیه السلام،: و لا وحدة أوحش من العجب. [2] یعنى هیچ تنهایى ترسناکتر نیست از عجب.»
موسى بن عمران، على نبیّنا و آله و علیه السلام، از شیطان پرسید: خبر ده مرا به گناهى که اولاد آدم وقتى مرتکب شود آن را بر او راه‏یابى و تسلط پیدا کنى.»
گفت: وقتى عجب کند بر نفس خود و بزرگ شمارد عملش را و کوچک شود در چشمش گناه او.» [3]
خداوند تعالى به داود، علیه السلام، مى‏فرماید: اى داود، بشارت ده گناهکاران را و بترسان صدیقان را.» عرض کرد: چطور بشارت دهم آنها را و بترسانم این‏ها را؟» فرمود: بشارت ده گناهکاران را که همانا من قبول مى‏کنم توبه را و مى‏گذرم از گناه، و بترسان صدیقان را که عجب نکنند به اعمال خودشان، زیرا که همانا نیست بنده‏اى که من به پا دارم از براى حساب مگر آنکه هلاک شود. 2»» پناه مى‏برم به خداى تعالى از مناقشه در حساب که صدیقین و بزرگتر از آنها را هلاک مى‏کند.
شیخ صدوق 3» در خصال سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند که فرمود: شیطان گوید: اگر در سه چیز چیره گردم به پسر آدم باکى ندارم از هر چه بکند، زیرا که آنها قبول نشود از او: وقتى که بسیار شمارد عمل خود را، و فراموش کند گناه خود را، و راه یابد در او عجب. [4]»
علاوه بر مفاسدى که از عجب شنیدى، او شجره خبیثه‏اى است که بار او بسیارى از کبائر و موبقات است، و در دل که ریشه کرد کار انسان را به کفر و شرک و بالاتر از آنها منجر مى‏کند.
یکى از مفاسد آن کوچک شمردن معاصى است. بلکه انسان معجب در صدد اصلاح نفس خویش بر نمى‏آید و خود را پاک و پاکیزه پندارد و هیچ گاه در فکر نمى‏افتد که خود را از لوث معاصى پاک کند. پرده عجب و حجاب غلیظ خود پسندى مانع شود از آنکه بدیهاى خود را ببیند. و این مصیبتى است که انسان را از جمیع کمالات باز دارد و به انواع نواقص مبتلا کند و کار انسان را منجر کند به هلاک ابد و اطباء نفوس را عاجز کند از علاج.
و دیگر آنکه اعتماد بر نفس و بر اعمال خود کند. و این سبب شود که انسان جاهل بیچاره خود را از حق تعالى مستغنى داند و توجه به فضل حق تعالى نکند، و حق تعالى را مم داند به عقل کوچک خود به اینکه او را اجر و ثواب دهد. و گمان کند که اگر با عدل هم با او رفتار شود مستحق ثواب است. پس از این ذکرى از این مطلب مى‏شود، ان شاء اللّه. 1»
و از مفاسد دیگرش آنکه به بندگان خدا با نظر حقارت بنگرد و اعمال مردم را ناچیز شمارد، گرچه از اعمال خودش بهتر باشد. و این نیز یکى از طرق هلاک انسان و خار طریق اوست.
و از مفاسد دیگر آنکه انسان را به ریا وادار کند. زیرا که انسان نوعا اگر اعمالش را ناچیز شمارد و اخلاقش را فاسد داند و ایمانش را قابل نشمارد و معجب نباشد به ذات و صفات و اعمال خویش، بلکه خود و همه چیز خود را زشت و پلید داند، آنها را در معرض نمایش بر نیاورد و خودنمایى نکند: متاع فاسد زشت را به بازار مکاره نبرند. ولى چون خود را کامل دید و اعمال را قابل، در صدد جلوه برآید و خود فروش گردد.
در حدیث دوم مفاسد ریا گذشت، باید آنها را مفاسد عجب هم دانست. و مفسده دیگر آنکه این رذیله موجب رذیله مهلکه کبر» گردد و به مصیبت تکبر انسان را مبتلا کند. (ان شاء اللّه پس از این یادى از آن مى‏شود.) و مفاسد دیگر نیز از خود او بیواسطه یا به وسایط بروز کند، که شرحش موجب تطویل است.
پس، شخص معجب بداند که این رذیله تخم رذایل دیگر است، و منشأ امورى است که هر یک براى هلاک ابدى و خلود در عذاب خود سببى مستقل است. و اگر این مفاسد را درست فهمید و با دقت ملاحظه کرد، و رجوع به اخبار و آثار وارده از رسول اکرم و اهل بیت آن سرور، صلوات اللّه علیهم اجمعین، کرد، البته بر خود لازم مى‏داند که در صدد اصلاح نفس بر آید و خود را از این رذیله پاک و ریشه آن را از باطن نفس براندازد که مبادا خداى نخواسته با این صفت زشت به عالم دیگر منتقل شود. یک وقت که چشم دنیایى ملکى بسته شد و سلطان برزخ و قیامت طلوع کرد، ببیند حال اهل معاصى کبیره از او بهتر است: آنها را خداوند مستغرق بحار رحمت خود فرموده به واسطه ندامتى که داشتند یا اعتمادى که به فضل حق تعالى داشتند، و این بیچاره چون خود را مستقل دیده بود و در باطن ذاتش از فضل حق بى نیاز شمرده بود، خداى تعالى در حساب او نیز مناقشه فرمود و او را چنانکه خود او مى‏خواست در تحت میزان عدل درآورده و به خود او بفهماند که هیچ عبادتى براى حق نکرده و تمام عباداتش بعد از ساحت حق آورده، اعمال و ایمانش باطل و ناچیز است، سهل است، خود آنها موجب هلاکت و تخم عذاب الیم و مایه خلود در جحیم است. خدا نکند که خداى تعالى با کسى با عدلش رفتار کند، که اگر همچو ورقى پیش آید احدى از اوّلین و آخرین راه نجاتى ندارند. ائمه هدى، علیهم السلام، و انبیاء عظام در مناجات خود تمناى فضل را داشته‏اند و از عدل و مناقشه در حساب خوفناک بودند. [1] مناجات خاصان درگاه حق و ائمه معصومین، صلوات اللّه علیهم، مشحون به اعتراف به تقصیر و عجز از قیام به عبودیت است. [2] جایى که افضل موجودات و ممکن اقرب اعلان ما عرفناک حقّ معرفتک، و ما عبدناک حقّ عبادتک [3] دهد حال سایر مردم چه خواهد بود؟
آرى، آنها عارف‏اند به عظمت حقّ تعالى و نسبت ممکن به واجب را مى‏دانند. آنها مى‏دانند که اگر تمام عمر دنیا را به عبادت و اطاعت و تحمید و تسبیح بگذرانند، شکر نعمت حق نکرده‏اند تا چه رسد به آنکه حق ثناى ذات و صفات را به جا آورده باشند. آنها مى‏دانند که هیچ موجودى از خود چیزى ندارد- حیات و قدرت، علم و قوّت [و] سایر کمالات، ظل کمال اوست، و ممکن، فقیر، بلکه فقر محض و مستظل است نه مستقل. ممکن از خود چه کمالى دارد تا کمال فروشى کند؟ چه قدرتى دارد تا عمل فروشى نماید؟ آنها عرفاء باللّه هستند و عرفاء به جمال و جلال حق‏اند. آنها از روى شهود و عیان نقص و عجز خود و کمال واجب را مشاهده کردند، ما بیچاره‏ها هستیم که حجاب جهل و نادانى و غفلت و خود پسندى و پرده معاصى قلب و قالب چنان چشم و گوش و عقل و هوش و سایر مدارکمان را گرفته است که در مقابل سلطنت قاهره حق عرض اندام مى‏کنیم و براى خود استقلال و شیئیّت قایلیم.
اى بیچاره ممکن بیخبر از خود و نسبت خود با خالق، اى بدبخت ممکن غافل‏ از وظیفه خود با مالک الملوک. این جهل و نادانى است که اسباب این همه بدبختیها شده و ما را مبتلاى به این همه ظلمتها و کدورتها کرده. خرابى کار از سر منشأ است و آلودگى آب از سرچشمه. چشم معارف ما کور است و دل ما مرده است، و این موجب همه مصیبت‏هاست، و درصدد اصلاح هم نیستیم.
خداوندا، تو به ما توفیق عنایت کن. تو ما را به وظایف خود آشنا کن. تو از انوار معارف خود که قلوب عرفا و اولیا را لبریز کردى یک نصیبى به ما عنایت فرما. تو احاطه قدرت و سلطنت خود را به ما نشان ده و نواقص ما را به ما بنما. تو معنى الحمد للّه ربّ العالمین را به ما بیچاره‏هاى غافل، که همه محامد را به خلق نسبت مى‏دهیم، بفهمان. تو قلوب ما را آشنا کن به اینکه هیچ محمده‏اى از مخلوق نیست. تو حقیقت ما أصابک من حسنة فمن اللّه و ما أصابک من سیّئة فمن نفسک. [1] را به ما بنما. تو کلمه مبارکه توحید را به قلوب قاسیه مکدره ما وارد کن.
ما اهل حجاب و ظلمتیم و اهل شرک و نفاق، ما خودخواه و خود پسندیم، تو حب نفس و حب دنیا را از دل ما بیرون کن. تو ما را خداخواه و خدا پرست کن. إنّک على کلّ شی‏ء قدیر. 1»

 

 

__________________________________________________
 [1] قال رسول اللّه (ص): ثلاث مهلکات: شحّ مطاع، و هوى متّبع، و اعجاب المرء بنفسه. و هو محبط للعمل، و هو داعیة المقت من اللّه سبحانه. (سه چیز کشنده‏اند: بخلى که فرمانبرى شود، هوسى که پیروى گردد، شیفتگى مرد به خودش. و این کارهاى نیک را تباه مى‏کند. و خشم خداوند سبحان را بر مى‏انگیزد.»
بحار الانوار، ج 69، ص 321، کتاب ایمان و کفر»، باب 117، حدیث 37.
 [2] پیامبر (ص) به على (ع) فرمود: لا مال اعود من العقل. و لا وحدة أوحش من العجب (هیچ مالى سودمندتر از خرد نیست، و هیچ تنهایى هراسناکتر از خود پسندى نیست.) وسائل الشیعة، ج 1، ص 77، کتاب طهارت»، ابواب مقدمه عبادات» باب 23، حدیث 14.
 [3] فقال موسى: فأخبرنی بالذّنب الّذى إذا اذنبه ابن آدم استحوذت علیه؟ قال: إذا اعجبته نفسه و استکثر عمله و صغر فی عینه ذنبه . اصول کافى، ج 2، ص 314، کتاب ایمان و کفر»، باب عجب»، حدیث 8.
 [4] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: قال ابلیس- لعنة اللّه علیه- لجنوده: اذا استمکنت من ابن آدم فی ثلاث لم أبال ما عمل فانّه غیر مقبول منه: إذا استکثر عمله، و نسى ذنبه و دخله العجب. خصال، ص 112، باب 3، حدیث 86.

__________________________________________________
 [1] چنانچه امام سجاد (ع) در دعاى أبو حمزه ثمالى مى‏فرماید: لست أتکل فی النّجاة من عقابک على أعمالنا بل بفضلک علینا لأنّک أهل التّقوى و المغفرة. چنین نیست که من براى رهایى از کیفر تو بر کارهاى خود تکیه کنم بلکه تکیه من به فضل تو بر ماست زیرا تو سزاوار تقوى و بخشش هستى.
 [2] امام سجاد (ع) مى‏فرماید: و لا یبلغ مبلغا من طاعتک و إن اجتهد إلاّ کان مقصّرا دون استحقاقک بفضلک فأشکر عبادک عاجز عن شکرک و أعبد هم مقصّر عن طاعتک. هر چند کوشش کند به درجه‏اى از طاعت تو دست پیدا نمى‏کند مگر آنکه در برابر استحقاق تو به علّت فضلت مقصّر باشد. پس شاکرترین بندگانت از شکر تو عاجز است و عابدترین ایشان در اطاعت تو کوتاه است. صحیفه سجّادیه، دعاى 37. و مناجات عارفین از مناجاتهاى خمس عشرة امام سجّاد (ع).
 [3] تو را آن گونه که باید نشناختیم، و آن گونه که شاید نپرستیدیم.» مرآة العقول ج 8 ص 146 کتاب الایمان و الکفر، باب الشکر» حدیث 8.


سورة البقرة
 [سوره البقرة (2): آیات 1 تا 2]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏
الم (1) ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ (2)
 (این کتاب در آن شکى نیست و راهنماى پرهیزگاران است) درباره حروف مقطّعه قرآن مانند الم، الر، المص، حم و امثال اینها اقوال مفسّرین از عامّه و خاصّه مختلف است که بعضى از آنها تفسیر برأى و استنباط و اجتهاد و تخمین است و برخى مستندش اخبارى است که سندش ضعیف و یا اعتبارش ثابت نیست و پاره از آنها مستندش اخبارى است که با قواعد مسلّمه که در دست است سازش ندارد، و بالجمله قدر مسلّم اینست که این حروف از معناى حرفى خارج است ولى مراد حق تبارک و تعالى معلوم نیست و جز خدا و راسخین در علم کسى از آن آگاه نمیباشد سرّ من اسرار اللَّه استاثره اللَّه بعلمه» ولى براى حروف تهجّى در اخبار معانى ذکر شده که به بعضى از آنها اشاره مینمائیم: شیخ صدوق علیه الرحمه در کتاب توحید از حضرت رضا علیه السّلام مسندا نقل کرده که فرمود  انّ اول ما خلق اللَّه عز و جل لیعرف به خلقه الکتاب (الکتابة)
حروف المعجم، و انّ الرجل اذا ضرب على رأسه بعصى فزعم انّه لا یفصح ببعض الکلام فالحکم فیه ان یعرض علیه حروف المعجم ثمّ تعطى الدیة بقدر ما لا یفصح منها، و لقد حدّثنى ابى عن ابیه عن جدّه عن امیر المؤمنین علیه السّلام فى ا ب ت ث، الالف آلاء اللَّه و الباء بهجة اللَّه و التاء تمام الامر بقائم آل محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و الثاء ثواب للمؤمنین على اعمالهم الصالحة الجنّة»، ج ح خ فالجیم جمال اللَّه و الحاء حلم اللَّه عن المذنبین و الخاء خمول ذکر المعاصى عند اللَّه عزّ و جل و خبیر، د ذ فالدال دین اللَّه الّذى ارتضاه لعباده و الذال من ذى الجلال و الاکرام، ر ز فالراء من الرؤف الرحیم و ااء زال القیمة، س ش فالسین سناء اللَّه و الشین ما شاء اللَّه و اراد ما اراد و ما تشائون الا ما یشاء اللَّه، ص ض فالصاد من صادق الوعد فى حمل الناس على الصراط و حبس الظالمین عند المرصاد و الضاد ضلّ من خالف محمّدا و آل محمّد صلوات اللَّه علیهم، ط ظ فالطاء طوبى للمؤمنین و الظاء ظنّ المؤمنین باللّه خیرا و ظنّ الکافرین شرّا، ع غ فالعین من العالم و الغین من الغنىّ الّذى لا یجوز علیه الحاجة على الاطلاق، ف ق، فالفاء فالق الحبّ و النوى و فوج من افواج النار و القاف قرآن على اللَّه جمعه و قرآنه، ک ل فالکاف من الکافى و اللام لغو الکافرین فى افترائهم على اللَّه الکذب، م ن فالمیم ملک یوم الدین لا مالک غیره و یقول عزّ و جل لمن الملک الیوم ثم تنطق ارواح انبیائه و رسله و حججه فیقولون للَّه الواحد القهّار فیقول جل جلاله الیوم تجزى کل نفس بما کسبت لا ظلم الیوم ان اللَّه سریع الحساب و النون نور اللَّه للمؤمنین و نکاله بالکافرین، و ه فالواو ویل لمن عصى اللَّه من عذاب یوم عظیم و الهاء هان على اللَّه من عصاه، لاى فلام الف لا اله الا اللَّه و هى کلمة الاخلاص ما من عبد قالها مخلصا الا وجبت له الجنّة و الیاء ید اللَّه فوق خلقه باسطة الرزق سبحانه و تعالى عمّا یشر الحدیث»
 (بدرستى که اول چیزى که خداوند بیافرید تا آفریدگان بواسطه آن کتاب نوشتن را بشناسند حروف معجم بود، و هر گاه عصائى بر سر مردى زده شود پس گمان برد که‏ بعض کلمات را نتواند بیان کند حکمش این است که حروف معجم بر او عرضه شود سپس بآنمقدار از حروف معجم که نتواند بیان کند دیه داده شود، و بتحقیق حدیث نمود مرا پدرم از جدّش از امیر المؤمنین علیه السّلام درباره حروف الف باء که الف اشاره بآلاء و نعم الهى و باء اشاره ببهجت و حسن خدا و تاء بتمام و کامل شدن امر الهى بوسیله قائم آل محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و ثاء ثواب دادن خدا بهشت را بمؤمنان براى کارهاى شایسته ایشان و جیم بجمال خدا و حاء بحلم و بردبارى خدا نسبت بگناه کاران و خاء بپنهان شدن و از بین رفتن ذکر و آوازه اهل معاصى نزد خداى عزّ و جل و اشاره بخبیر بودن خداست و دال اشاره بدین خداست آن دینى که براى بندگانش پسندیده و ذال از اسم ذى الجلال و الاکرام و راء از رؤوف و رحیم و زاء اشاره بزله‏هاى روز قیامت است و سین سناء و نور الهى و شین اشاره بمشیّت و اراده مطلقه حق است و اینکه اراده نمیکنند مردم مگر آنچه خدا بخواهد و صاد از اسم صادق الوعد و ضاد اشاره بضلالت و گمراهى کسانى است که مخالفت کنند محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و آل او را، و طاء یعنى طوبى للمؤمنین خوشا بحال مؤمنین» و ظاء اشاره بظن و گمان خوب مؤمنین بخدا و ظن بد کافرین باوست و عین از اسم عالم، و غین از اسم غنى است که مطلقا نیاز و حاجت بر او روا نیست، و فاء از اسم فالق الحب و النوى شکافنده دانه و هسته» و اشاره بفوجى از افواج اهل آتش است، و قاف اشاره بقرآن است که بر خداست جمع آن و خواندن آن، و کاف از اسم کافى، و لام اشاره بلغو و بیهوده بودن افتراء و دروغ کافرین بر خداست و میم از اسم ملک روز جزاست روزى که مالکى غیر از او نیست و خداى عزّ و جل میفرماید پادشاهى در این روز براى کیست؟ سپس ارواح پیغمبران و فرستاده‏گان و حجّتهاى خدا میگویند براى خداى یگانه قهّار است پس خداى بزرگ گوید امروز هر کسى جزا داده میشود بآنچه کسب کرده و ستمى در این روز بکسى نمیشود بدرستى که خدا بزودى حساب کننده است، و نون نوال و عطاء بمؤمنین و نکال و عذاب او نسبت‏
                        اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 124
بکافرین است، و واو یعنى ویل و واى بر کسانى که نافرمانى خدا را میکنند از عذاب روز بزرگ، و هاء یعنى پست است نزد خدا کسى که نافرمانى او را نماید، و لام الف اشاره بکلمه اخلاص و بنده از روى اخلاص آن را نمیگوید جز اینکه بهشت براى او واجب میشود، و یاء ید اللّه است که فوق خلایق برزق گشاده شده، منزّه و متعالى است خدا از آنچه مشرکان باو نسبت میدهند تا آخر حدیث) و احادیث دیگرى نزدیک بهمین مفاد نقل کرده‏اند یکى از حضرت کاظم علیه السّلام درباره آمدن یهودى خدمت حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و پرسش از فائده حروف هجاء و جواب دادن امیر المؤمنین علیه السّلام بامر آن حضرت، و دیگر از حضرت باقر علیه السّلام راجع بتفسیر نمودن حضرت عیسى حروف ابجد را براى معلّم و دیگر از اصبغ بن نباته از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام درباره سؤال نمودن عثمان بن عفان از تفسیر حروف ابجد از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و بیان حضرت و این اخبار بانضمام اخبارى که از ائمه اطهار (ع) در تفسیر فواتح سور نقل شده که شاید م از صد حدیث باشد بحسب ظاهر با هم اختلاف دارند و در هر یک از آنها براى حروف الفباء و ابجد معنایى ذکر شده و تحقیق در این مورد بطورى که اختلاف اخبار بکلى مرتفع شود اینست که اخبار مزبور در بیان مصادیق این حروف است نه در بیان اینکه این حروف بحسب وضع براى این معانى وضع شده باشد و میتوان گفت چنانچه معمول در جمیع محاورات اهل لغات است دو نفر که با هم مکالمه میکنند و میخواهند دیگران ملتفت نشوند برمز تکلم نموده و در سخن بحروف اول کلمات اکتفاء نموده که تنها مخاطب بقرائن حالیه و مقالیه و مناسبات مقصود متکلم را میفهمد و بسا هزار کلمه است که حرف اولش مثلا یکى از حروف الفباء است ولى هر موقع یکى از آنها را اراده کرده مثلا گاهى از حرف خ خربوزه و گاهى خر و گاهى خرگوش اراده میکند و هکذا نسبت بجمیع حروف.
                        اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 125
بنا بر این ممکن است درباره حروف مقطعه قرآن همین مقصود منظور باشد و رمزى بین خدا و رسول اوست که جز پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و راسخین در علم نمیدانند و ما درباره آنها سخنى نمیتوانیم بگوئیم حتّى اگر خبر معتبرى در این مورد بیابیم چون مفید یقین نیست و ادلّه حجیّت اخبارهم شمولش در این گونه موارد که مربوط باحکام نیست معلوم نمیباشد نمیتوان بآن اتکاء نمود و هر چه هر که بگوید تفسیر برأى خواهد بود و ان اصاب اخطأ» ذلِکَ الْکِتابُ» ذلک از اسماء اشاره مفرد مذکر است و اسم اشاره ذا و کاف براى خطاب و لام براى تأکید است و این اسم اشاره براى بعید است چنانچه ذاک براى متوسط و هذا براى اشاره بقریب میباشد و در قرآن مجید هم اسم اشاره بعید بر قرآن اطلاق شده مانند همین آیه و هم اسم اشاره قریب مانند هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ 1» و شاید از جهت علوّ مقام و عظمت شأن و رفعت درجه قرآن باشاره بعید از آن تعبیر فرموده و بواسطه وصول و نزول بفهم مسلمانان باشاره قریب، اشاره نموده است و چنانچه خداوند هم بعید است و هم قریب، و هم عالى و هم دانى کلام او نیز چنین است و در محل اعراب ذلک در مجمع البیان اقوالى نقل نموده مانند اینکه ذلک خبر مبتداى محذوف باشد یعنى الکتاب الّذى وعدناک ذلک الکتاب» و یا خبر الم باشد، و یا مبتداء و خبرش الکتاب و یا لا ریب فیه و یا هدى للمتقین باشد و غیر اینها از اقوال دیگر، و اظهر از همه آنها اینست که ذلک مبتداء و خبرش لا رَیْبَ فِیهِ» و هدى للمتقین خبر بعد از خبر باشد مانند الرمان حلو حامض» الف و لام الکتاب» براى عهد است یعنى کتاب معهود و کتاب در اصل مصدر بمعنى کتابت و نوشتن است و بمعنى مکتوب هم استعمال میشود مانند حساب بمعنى‏
__________________________________________________
 (1)- سوره جاثیه آیه 12
                        اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 126
محسوب، و اطلاق کتاب بر قرآن، شاید بواسطه این باشد که بقلم قدرت حق در لوح محفوظ منقوش گردیده و یا بدست ملائکه نوشته شده بایدى کِرامٍ بَرَرَةٍ، 1» و یا بدست مسلمین مجموع بین الدفتین گردیده و خداوند را دو کتاب است، کتاب تکوینى و کتاب تدوینى، کتاب تدوینى عبارت از قرآن و کتب آسمانى دیگر است که بر پیغمبران نازل میشد و کتاب تکوینى بر دو قسم است:
کتاب تکوینى انفسى که عبارت از انسان است چنانچه منسوب بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است که فرمود
         دوائک فیک و ما تشعر             و دائک منک و ما تبصر


         أ تزعم انّک جرم صغیر             و فیک انطوى العالم الاکبر


         و انت الکتاب المبین الّذى             باحرفه یظهر المضمر 2»


 (دواى تو در تو است و نمیدانى و درد تو از تو است و نمى‏بینى، آیا گمان میکنى تو جسم کوچکى هستى و حال آنکه در تو عالم بزرگ پیچیده شده است، و تو آن کتاب آشکارایى هستى که بواسطه احرف آن پنهان هویدا میگردد) و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده 3» که فرمود
 الصورة الانسانیة هى اکبر حجة حجج» اللَّه على خلقه و هى الکتاب الّذى کتبه بیده»
 (صورت انسانى بزرگترین حجّتى است که خدا براى خلق قرار داده و آن کتابى است که بدست قدرت خود نگاشته است) و کتاب تکوینى آفاقى که عبارت از همه عالم است که آیات حق تبارک و تعالى در آن نگاشته است سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ 4»
__________________________________________________
 (1)- سوره عبس آیه 51
 (2)- دیوان منسوب بحضرت‏
 (3)- جامع السعادات‏
 (4)- سوره بقره آیه 53
                        اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 127
و ظاهر اینست که اطلاق کتاب بر انسان که عالم صغیر است و بر عالم کبیر بواسطه مشابهت و نوعى از عنایت و مجاز است چنانچه کلمه بر موجودات تکوینى اطلاق میگردد، درباره عیسى علیه السّلام میفرماید وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ 1» و ائمه هدى میفرمایند نحن الکلمات التامات 2» و گرنه کلمه و کلام از مقوله لفظ و کتاب از قبیل نگارش و تدوین است لا رَیْبَ فِیهِ» ریب بمعنى شک است ولى در جایى که محل شکّ نیست و نباید کسى شک نماید و ظاهر اینست که گمان بد را ریب گویند لذا بر تهمت اطلاق ریبه میشود و شخص متهم را مریب گویند و در حدیث است‏
 لا نقبل شهادة المریب»
اى المتهم بالسوء و نیز در حدیث است‏
 خذوا على ید المریب»
و مراد اینست که گمان بد در قرآن جاى ندارد مثل اینکه گمان رود از جانب خدا نباشد یا جامع سعادت دنیا و آخرت بشر نباشد یا کلمه بر خلاف حق و خطا داشته باشد یا سایر عیوب و نواقصى که در کتب دیگر است در او باشد اگر گفته شود کلمه لا براى نفى جنس است و دلالت دارد بر اینکه درباره قرآن شکّى وجود ندارد، در صورتى که کفّار و مشرکین و بعض فرق دیگر درباره قرآن شک دارند؟
گوئیم اوّلا آیه در مقام این نیست که بگوید شک و ریب از جانب احدى راجع بقرآن واقع نشده بلکه دلالت دارد بر اینکه در قرآن جاى شک نیست و اگر کسى شک نماید بیجا و بیمورد است، و میتوان گفت شکّى که از کفار و مشرکین و یهود و نصارى درباره قرآن واقع شده بحسب واقع شکّ نیست بلکه در موارد بسیار عناد و عصبیت و جحود و گاهى تقصیر در مقدّمات و یا قصور است و بعضى گفته‏اند آیه در مقام نهى است مانند فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ 3»
__________________________________________________
 (1)- سوره نساء آیه 169
 (2)- سوره بقره آیه 193
 (3)- در بعض خطب‏
                        اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 128
 هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» هر گاه گفته شود با اینکه قرآن هادى و راهنماى همه مردم است چنانچه در همین سوره میفرماید شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ 1» چرا در این آیه هدایت قرآن را بپرهیزکاران اختصاص داده؟
گوئیم مراتب هدایت مختلف است و هدایت تامّه که نائل شدن بمقصود باشد مخصوص متقین است و توضیح اینکه افراد انسان بر چهار دسته‏اند دسته اوّل کسانى که نه ایمان دارند و نه تقوى، قرآن آنان را بایمان و تقوى راهنمایى میکند و اگر مهتدى شدند جزو متّقین میشوند و گرنه حجّت بر آنها تمام میگردد دسته دوم کسانى که ایمان ندارند ولى در رفتار و کردارشان درست و نسبت بمذهب خود عاملند و اینان بهدایت نزدیکترند و اگر هدایت قرآن را نپذیرفتند با دسته اول در تمامیت حجت یکسانند دسته سوم مؤمن غیر متقى است که قرآن آنان را بتقوى راهنمایى مینماید و اگر پذیرفتند بهره کامل از هدایت قرآن برده‏اند و اگر با ایمان و آلوده بمعاصى از دنیا بروند امید نجاتى براى آنان هست ولى مسلّما موجب گرفتارى و عقوبت در دنیا و آخرت آنها میگردد دسته چهارم مؤمن متقى که جمیع انحاء سعادت دنیا و آخرت را بدست آورده و بهره کامل از قرآن برده و هدایت کامله مخصوص این دسته است علاوه بر اینکه متقین چون در راه خدا و طریق بنده‏گى حق قدم برمیدارند و دائما از قرآن استفاده میکنند و ازدیاد هدایت مینمایند چنانچه میفرماید وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا 2» و تقوى از وقایت و بمعنى حفظ و منع از ضرر است و تقوى در هر کارى مناسب با خود آنست، مثلا تقواى در تجارت حفظ مال از مصارف بیهوده و معاملات خسران پذیر، و تقواى در زراعت حفظ آن از آفات زراعتى، و تقواى مریض خوددارى نمودن‏
__________________________________________________
 (1)- سوره بقره آیه 1
 (2)- سوره عنکبوت آیه 69
                        اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 129
از چیزهایى است که موجب ازدیاد مرض یا طول آن و یا صعوبت علاج و یا مورث هلاکت شود، و هکذا و تقواى در دین، اجتناب از اموریست که موجب زوال دین یا ضعف دین و سبب عقوبت و عذاب دنیا و آخرت انسان و یا محروم شدن از فیوضات و درجات آخرتى گردد و آن داراى درجات و مراتبى است:
مرتبه اول اجتناب از عقائد باطله کفر، شرک، عناد، نفاق و انکار ضرورى دین و مذهب است که هر کدام از اینها موجب خلود در آتش و زوال قابلیت از شمول رحمت و مغفرت و شفاعت میگردد و اکثر مردم دنیا از همین مرتبه اول تقوى خالى و عارى هستند زیرا بنصّ قرآن غیر دین اسلام دینى مورد قبول خداوند تبارک و تعالى نیست وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ 1» و بنصّ خبر متواتر و قطعى که از رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده فرقه ناجیه از فرق اسلام پیروان اهل بیت عصمت و عترت آن حضرت یعنى شیعه اثنا عشریه میباشند و در میان اینها نیز بعضى عقائد باطله از قبیل شیخى‏گرى و صوفیگرى و امثال اینها پیدا میشود و آنهایى که از این آلودگیها برکنارند بسا منکر بعضى از ضروریات مانند نماز و روزه و خمس و زکاة و حج و حرمت ربا و حرمت برخى از معاملات و نظیر اینها میگردند و بالجمله افراد مؤمن کم پیدا میشوند مرتبه دوم: اجتناب از گناه‏هایى که بنصّ اخبار، مرتکب آنها بى‏ایمان از دنیا مى‏رود مانند ترک نماز و تضییع و استخفاف بآن و ترک زکاة و ترک حج و ترک امر بمعروف و نهى از منکر و اعراض از علماء و غیر اینها مرتبه سوم: اجتناب از مطلق معاصى کبیره و اصرار بر صغیره و منافیات مروت است و این مرتبه محقق عدالت شرعى است و ارتکاب اینها موجب فسق و نقض عدالت و استحقاق عذاب و عقوبت میگردد مرتبه چهارم: اجتناب از معاصى صغیره‏
__________________________________________________
 (1)- سوره آل عمران آیه 79
                        اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 130
مرتبه پنجم: تخلیه نفس از اخلاق و ملکات رذیله مرتبه ششم: اجتناب از مشتبهات که مرتبه ورع و پارسایى است مرتبه هفتم: احتراز از مکروهات مرتبه هشتم: دورى نمودن از مباحاتى که انسان را از عبادت و بندگى بخود مشغول دارد مرتبه نهم: اجتناب از ترک اولى مرتبه دهم: دورى جستن از توجه بغیر خدا و هر کدام از این مراتب هم داراى درجات و مراتب غیر محصوره است و بعضى از این مراتب تالى تلو عصمت و بعضى از آنها مخصوص بمعصومین از انبیاء و اوصیاء است و مراتب اعلاى آن از خصائص خاندان نبوّت و اهل بیت رسالت است و متّقین در آیه شریفه شامل جمیع مراتب تقوى میشود زیرا بر واجد هر مرتبه صدق متّقى میکند و جمع محلّى بالف و لام افاده عموم میکند بلکه براى عموم وضع شده، منتهى الامر اینکه هر کدام بقدر استطاعت و قابلیت خود از هدایت قرآن بهره‏بردارى میکنند و نظیر این مطلب را در آیه شریفه إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ 1» گفته‏ایم که تقوى در این آیه نیز جمیع مراتب آن را شامل است و کسى که داراى مرتبه اول از تقوى باشد و عمل عبادى انجام دهد که روى موازین شرعى صحیح باشد درجه از قبول را دارد ولى غیر مؤمن عملش فاسد و عاطل و باطل و مردود است وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً 2» (پس مى‏آییم بر سر آنچه عمل کرده‏اند از عمل پس آن را تباه و پراکنده میکنیم) و اینکه در عروة الوثقى اجتناب از کلیه معاصى را از شرایط قبول شمرده مراد بعض مراتب قبول است نه مطلق قبول زیرا وقتى عمل، صحیح و مطابق دستور واقع شد بهمان اندازه مقبول خواهد بود و باین بیان (داراى مراتب بودن تقوى) جمع بین آیات و اخبارى که در باب‏
__________________________________________________
 (1)- سوره مائده آیه 30
 (2)- سوره فرقان آیه 25
                        اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 131
تقوى و متقین وارد شده آسان میشود براى اینکه هر کدام از آنها اشاره ببعضى از مراتب تقوى است چنانچه در بسیارى از اخبار متقین بشیعیان آل محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم تفسیر شده مثل خبرى که صدوق علیه الرحمة از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده‏
 انّه قال فى الایة بیان لشیعتنا»
 (حضرت صادق علیه السّلام فرمود در آیه شریفه هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» یعنى قرآن بیان است براى شیعیان ما» و همچنین بسند خود از یحیى بن ابو القاسم روایت کرده که گفت از حضرت صادق علیه السّلام از قول خداوند الم الى آخر الایة» سؤال کردم فرمود
 المتقون شیعة على، الحدیث»
 (پرهیزکاران شیعیان على علیه السّلام‏اند) و همچنین از تفسیر عیاشى از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود
 المتقون شیعتنا»
 (پرهیزکاران شیعیان مایند) و در مجمع البیان از حضرت رسول روایت کرده که فرمود
 جماع التقوى فى قوله تعالى انّ اللَّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى الایة»
 (همه پرهیز- کارى و تقوى امورى است که در این آیه خداوند ذکر فرموده بدرستى که خداوند امر میکند بعدل و نیکوکارى و دادن حقوق خویشاوندان و نهى میکند از کارهاى ناهنجار و زشت و ستم، پند میدهد شما را شاید متذکر شوید) و نیز از آن حضرت روایت کرده که فرمود
 انّما سمّى المتقون لترکهم ما لا بأس به حذرا للوقوع فیما به بأس»
 (همانا پرهیزکاران را باین نام نامیدند براى اینکه ترک میکنند آنچه را که باکى بر آن نیست، مبادا واقع شوند در امورى که باید از آن باک داشت) و از حضرت عسکرى علیه السّلام روایت شده که فرمود
 هدى بیان و شفاء للمتقین من شیعة محمّد و على علیهما السلام انّهم اتقوا انواع الکفر فترکوها و اتقوا الذنوب الموبقات فرفضوها و اتقوا اظهار اسرار رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و اسرار از کیاء عباده‏
                        اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 132
الاوصیاء بعد محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فکتموها و اتقوا ستر العلوم عن اهلها المستحقین لها و فیهم نشروها»
 (قرآن هدایت و بیان و شفاء است براى پرهیزکاران از شیعیان محمّد و على بر آنها و بر آل آنها درود باد» براى اینکه اینان از انواع کفر اجتناب ورزیده و آنها را ترک نمودند و از گناهان هلاک کننده احتراز کرده و آنها را بجا- نیاوردند، و از فاش کردن رازهاى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و پاکان بنده‏گان خدا که اوصیاء بعد از پیغمبرند صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خوددارى کرده و آنها را کتمان نمودند، و از پنهان نمودن علوم نسبت باهل آن علوم و مستحقین آن اجتناب نموده و در میان آنها منتشر ساختند) و در مجمع البیان گفته‏
 قال بعضهم التقوى ان لا یریک اللَّه حیث نهاک و و لا یفقدک حیث امرک»
 (تقوى اینست که آنجا که خدا ترا نهى کرده نه‏بیند ترا و آنجا که ترا امر کرده بیابد ترا) و در سفینه همین مضمون را از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده‏


استحیاء از حیاء و شرم است و حیاء از صفات حمیده و اخلاق پسندیده است و اخبار در فضیلت آن بسیار است:
از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود 

الْحَیَاءُ مِنَ الْإِیمَانِ، وَ الْإِیمَانُ فِی الْجَنَّة»

 (حیاء از ایمان و ایمان در بهشت است)

الْحَیَاءُ وَ الْعَفَافُ‏ وَ الْعِیُّ  مِنَ الْإِیمَانِ.»

 (حیاء و پاکدامنى و خوددارى از سخنى که نمیداند، از ایمان است) و نیز فرمود

الْحَیَاءُ وَ الْإِیمَانُ‏ مَقْرُونَانِ‏ فِی قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ »

 (حیاء و ایمان قرین یکدیگرند اگر یکى از آنها برود دیگرى هم دنبالش میرود) و نیز فرمود

 لا ایمان لمن لا حیاء له»

 (براى کسى که حیاء ندارد ایمان نیست)

و مراد از حیاء شرمندگى از ارتکاب چیزى است که شرعا و عقلا یا عرفا مذموم و زشت باشد و امّا از چیزى که قبح و زشتى نداشته باشد مانند سؤال از امور دینى و بیان حق و نحو اینها، خجلت و حیاء مورد ندارد، و خجلت در چنین موارد حماقت است نه حیاء چنانچه از پیغمبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود

 الحیاء حیاء ان : حیاء عقل و حیاء حمق، فحیاء العقل هو العلم و حیاء الحمق هو الجهل»

 (حیاء بر دو قسم است: حیاء عقل و حیاء حماقت، حیاء عقل حیائى است که از روى دانش باشد و حیاء حماقت حیائى است که از روى جهل باشد)

و حیاء در مورد خداوند مانند سایر صفات انفعالى بمعنى صدور آثار آنست زیرا تأثر براى خداوند محال است چون ذات مقدس او محل حوادث و عوارض و تأثرات واقع نمیشود و اینکه خداوند در این آیه میفرماید خداوند حیاء نمی کند از مثال زدن به پشه یا چیزهاى دیگر مانند عنکبوت و سگ و خر و نحو اینها که در آیات دیگر است چون آیه کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً 6» و آیه‏ کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً 1» و آیه کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ 2» و غیر اینها، براى اینست که این امثال براى بیان حقایق است و استحیاء از بیان حقایق جهل و حمق است چنانچه گذشت و فرق بین حیاء و استحیاء اینست که حیاء بر آن حالت نفسانى باطنى اطلاق میشود و استحیاء عبارت از آثار ظاهرى حیاء است که در خارج ظاهر میشود و کلمه ما» در مثلا ما» را بعضى از مفسرین زائد و براى تأکید گرفته‏اند ولى در مقام خود ثابت شده (چنانچه در مقدمه تفسیر آلاء الرحمن بیان نموده) که در قرآن کلمه زائده نیست حتى کاف در لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ 3» ولاء در لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ 4» و بعضى گفته‏اند ما نکره بمعنى شی‏ء و بعوضه بیان و تفسیر آنست یعنى خداوند حیاء نمیکند از اینکه مثل بزند بچیزى که آن چیز پشه باشد و فراء گفته ما یعنى ما بین یعنى خداوند امتناع نکند که مثل زند از ما بین بعوضه در صغر تا آنچه بالاى آن باشد و بعضى آن را ابهامیّه دانسته‏اند مانند لامر ما جدع قصیر انفه» یعنى هر مثلى که باشد و حق اینست که ما براى تأکید مثل است یعنى خداوند حیاء نمیکند از مثل زدن چه آن مثل پشه باشد یا بالاتر از آن باشد و در فما فوقها» دو احتمال برده میشود یکى فوقیت در کوچکى و پستى یعنى کمتر از بعوضه، و دیگر فوقیت در بزرگى و معناى دوم اقرب است زیرا بعوضه حد اقل مثال شمرده شده و بعوضه بمعنى صغار البقّ یعنى پشه‏هاى ریز است‏


 اطیب البیان فى تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 479


 (وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ) الخ، یعنى ن شما را نمى ‏کشتند، و براى خدمتگزارى و کلفتى خود زنده نگه می داشتند، و آنان را مانند پسران شما نمى‏ کشتند، پس کلمه (استحیاء) بمعناى طلب حیاة است، ممکن هم هست معناى آن این باشد که با ن شما کارهایى مى‏ کردند، که حیاء و شرم از ایشان برود، و معناى (یسومونکم) ." تکلیف مى‏کنند شما را یا می رنجانند شما را بعذاب سخت" مى‏ باشد.

 ترجمه تفسیر المیزان، ج‏1، ص: 286

------------------------------


گفت:" وَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ خدا بر آنچه در این قرارداد مى ‏گوییم وکیل است".و اینکه بعضى از مفسرین" لام" در کلمه" لما" را لام تعلیل گرفته ‏اند، و نیز اینکه بعضى گفته ‏اند: مراد از کلمه" خیر" خیر دینى، یعنى نجات از ستمکاران است، بعید است و سیاق، آن را افاده نمى‏ کند." فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ ."  ضمیر در" احدیهما- یکى از آن دو" به کلمه" امرأتین" بر مى ‏گردد، و اگر کلمه" استحیاء" را نکره، بدون الف و لام- آورد، براى رساندن عظمت آن حالت است، و مراد از اینکه راه رفتنش بر" استحیاء" بوده ، این است که: عفت و نجابت از طرز راه رفتنش پیدا بود، و حرف" ما" در جمله" لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا" مصدریه است، و به جمله چنین معنا مى‏دهد که: پدر ما تو را مى‏ خواند تا به تو جزاى آب دادنت به گوسفندان ما را بدهد.

 ترجمه تفسیر المیزان، ج‏16، ص: 35

------------------------------


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود رایگان برای آهنگسازان گروه جهادی ابوتراب سیستان The Blue World اتوبار و باربری نیک بار نایس موزیکا مثالی برای من فروش و بازاریابی به صورت پایه ای تبلیغات رایگان تکرو موسسه دانش پژوهان گویای کریمان معرفی ابزارآلات آشپزخانه و الکتریک